زبان، نمایشگاهی برای ذهن
(نگاهی به مقولهی "دشنام" در ترانه)
از گذشتهي نسبتاً دور تا امروز بسياري نظير لايبنيتس و چامسکي، زبان را آيينهي ذهن دانستهاند. اما اگر از اين تعبير بگذريم و وارد جزئيات آن نشويم، باز هم در سطح جامعه به وضوح خواهيم ديد که اغلب، زبانِ انسانها آگاهانه، نيمهآگاهانه يا ناآگاهانه به موازاتِ دگرديسيهاي فکري، تغيير مييابد. بديهيست که هرچه انسان انديشمندتر باشد، در هرآنچه که ميگويد بيشتر تدقيق ميکند و در ترميم اعوجاجات و اشتباهات زبانياش بيشتر ميکوشد. به عنوان نمونه، در غرب، علاوه بر کوششي که براي کنار گذاشتن تبعيض جنسيتي در سطح جوامع انجام شده است، براي کنار گذاشتن تبعيضهاي جنسيتي در زبان نيز تلاشهايي صورت گرفته است. بگذاريد بخشي از مبحث "زبان و جنسيت" از کتابِ "درآمدي بر زبانشناسي معاصر" را با هم مرور کنيم:
اصطلاح man در سالهاي اخير به لحاظ مرجعش مورد مداقّهي بسيار قرار گرفته است. شيوعِ صورتهاي داراي مرجعِ مذکر که به طور عام به کار ميروند (مثلاً در chairman، postman و mankind)، بسياري از ناظران را آزرده ميکند. زيرا احساس ميکنند چنين زباني علاوه بر آنکه ارزشهاي تاريخي تبعيضآميز را منعکس ميکند، مايهي تداوم آنها نيز ميشود.
اين نگراني، به کوششهايي در جهت حذف صورتهاي تبعيضآميز از زبان منجر شده است. در بسياري از موارد، پسوند –man به –person که از نظر جنسيت خنثي است تغيير يافته است. فرايندهاي صَرفيِ ديگر، به خلق صورتهاي جديد منجر شده است (postman به letter carrier، و fireman به fire fighter مبدل ميشود). در استفاده از ضماير نيز تغييراتي به وجود آمده است. در موارد بسياري، مقررات، قوانين و چيزهايي از اين قبيل به منظور حذف صورتهاي مذکرِ تبعيضآميز بازنويسي شدهاند و صورتهايي چون he/she يا they عام، جايگزين آنها شده است. قطعِ نظر از آنچه در آينده ممکن است رخ دهد، در عرض چند سال گذشته حساسيت بسياري از مردم نسبت به نحوهي نشانهگذاري (يا عدم نشانهگذاري) جنسيتِ مرجعِ کلمات در زبان، افزايش يافته است. (1)
تلاش ما فارسيزبانان نيز بايد اين باشد که به موازات کنار گذاشتن انواع آپارتايد قومي، جنسيتي و عقيدتي، زبانمان را نيز از اين معضلات برهانيم. متأسفانه در شعر و ترانه، گاه با واژگاني مواجه بودهايم که بقاياي روزگار تسلط بيچونوچراي مردسالاري بر جامعهاند. اينک که ديوارهي ستبرِ مردسالاري در حال ترک خوردن است، بهجاست که زبانمان نيز در راستاي تفکرمان اصلاح شود. تاکنون در شعر و ترانه، با واژگاني مانند "نامرد"، "رادمردي"، "پايمردي"، "مردي" و البته واژگان ديگري که اگر چه به تبعيض جنسيتي ارتباطي ندارند، اما ريشه در تبعيضهاي عقيدتي دارند، نظير "نامسلمون" و "لامذهب" (و صورت محاورهاي آن: لامصّب) و از اين دست مواجه بودهايم:
افکار سردخانه را جنازههاي بادکرده رقم ميزنند.
نامرد، در سياهي
فقدان مردياش را پنهان کرده است
(فروغ فرخزاد - تنها صداست که ميماند)
نالهي مرگي بود اين يا ميلادي؟
فرمانِ رحيلِ قبيلهمردي بود اين يا نامردي؟
(احمد شاملو - يک مايه در دو مقام)
به دل نمانَد هيچت ز رادمردي اثر
(احمد شاملو - نامه)
به پايْمردي، ياران ِ من به زندانْ در
(احمد شاملو- نامه)
و مردي و مردمي را
همچون خرما و عدس به ترازو مي سنجند
(احمد شاملو- شبانه (قصدم آزارِ شماست!))
اي ابرمرد مشرقي! اي كوه!
اي نگهبانِ قدسي ِ خورشيد!
(ايرج جنتي عطايي - رسول رستاخيز - اجرا: داريوش)
بازي عشق تو رو جانانه باختم
مث بازندهي خوب، مردانهباختم
(زويا زاکاريان - شطرنج - اجرا: مهرداد)
ما رو باش که روي چه درختي اسممونو جا ميذاشتيم
اسممونو جا ميذاشتيم!
قَسَمي که جز اون دو تا چشم نامسلمون که نداشتيم
نامسلمون که نداشتيم
(شهيار قنبري - ما رو باش! - اجرا: ستار)
الهي در شب فقرم بسوزان!
ولي محتاج نامردان مگردان!
(اردلان سرفراز - نيايش - اجرا: داريوش)
من چه بودم؟ شعلهي درد
قصهي خاکستر سرد
زخمي دنياينامرد
قصهي چشمانتظاري
(اردلان سرفراز - همدم - اجرا: ابي)
سرِ کوچه ملّي يه مَرده، يه مَرد
که سي سالِ پيش ساعتش يخ زده...
سرِ کوچه ملّي يه مَرده، يه مَرد
توي پالتوي کهنهي عهدِ بوق... (2)
(يغما گلرويي – کوچه ملي – اجرا: رضا يزداني)
شاید نکتهای که به ذهن برخی برسد این است که بسیاری از افراد در هنگام به کار بردن چنین کلماتی، درصدد تبعیض قائل شدن نیستند و آنها را با نیتی غیرتبعیضآمیز به کار میبرند. آنچه باید مورد توجه قرار گیرد این است که زبان و فرهنگ میتوانند تأثیر متقابل بر هم بگذارند. چندی پیش یکی از نمایندگان مجلس در برنامهای رادیویی دربارهی وضعیت بیمهی "زنانِ بیسرپرست" سخن میگفت و نوید مرتفع شدن مشکلات بیمهی آنان را میداد. احتمالاً این نماینده در هنگام صحبت کردن در این زمینه، قصدِ تفاوت قائل شدن میانِ زن و مرد را نداشته است و فراتر از آن، در حالِ اعلام ِ خبر خوشی مبنی بر باز شدنِ گرهی از کار ِ این دسته از زنان بوده است. اما از سوی دیگر، زنی را تصور کنید که در نبود همسرش و البته با مسئولیتی دوچندان، باید تحت عنوان یک "زن بیسرپرست" به سازمان مربوطه مراجعه کند. آیا این عنوان، بر احساسات و تفکرات آن زن تأثیر منفی نخواهد داشت؟ و آیا اصلاح این عنوان، یک گام به سمت زدودن این تأثیر منفی نیست؟
همانگونه که واژگاني همچون ناجوانمرد، پايمردي، نامرد و ... ريشه در فضايي مردسالارانه دارند، بسياري از دشنامها نيز همينگونهاند. دشنام مقولهايست که ميتوان آن را از زواياي گوناگونِ روانشناسانه، جامعهشناسانه، زبانشناسانه و ... مورد بررسي قرار داد. البته اين نوشتار صرفاً نگاهي زبانشناسانه نسبت به دشنام خواهد داشت. بسياري از ناسزاها در واقع اهانت به يک فرد از مجراي اهانت به اطرافيان آن فرد است. در اين قبيل ناسزاها، پيرامونياني که هيچ دخالتي در مناقشه نداشتهاند (بهويژه منسوبانِ مؤنث)، مورد اهانت قرار ميگيرند. شايد اينگونه به نظر بيايد که در چنين موقعيتهايي، شخصِ توهينکننده، در واقع قصد اهانت به اطرافيانِ فردِ مورد نظرش را ندارد و صرفاً بر آن است تا حس غيرتمندي و ناموسپرستي آن فرد را جريحهدار کند و از اين رهگذار به هدف خود (فرونشاندن خشم، تلافي، ...) برسد. اما با اين وجود، باز هم شخص توهينکننده، به طرزي غيرمتفکرانه به جزئيات آنچه گفته، نينديشيده است و لايههاي زيرين آنچه بر زبان رانده را نکاويده است. همين نينديشيدن و نکاويدن، مرتبهي فرد اهانتکننده را -دستکم در اين مورد- به مرتبهي فردي عامي فروميکاهد. زيرا اينگونه دشنامها عمدتاً حول کانسپتهايي مانند غيرت و ناموس در فرهنگي سنتي، توليد شدهاند و انسان مدرن و صاحبِ انديشه بايد زبانش را بهمثابهی نمايشگاهي براي ذهنش بداند و خود را از چالهي عادات زباني غيرمتفکرانه بيرون بکشد.
اين امر وقتي مکدرکنندهتر ميشود که پاي توهينها، به عرصهي فرهنگيِ ترانهسرايي باز شود. متأسفانه در معدودي از ترانهها، ردپاي اين رخدادِ ناانديشمندانه ديده شده است. (3) اگرچه جاي اميدواريست که ترانههايي از اين دست، پرشمار نيستند؛ اما همين تعداد اندک، جملگي در ساليان اخير اجرا و انتشار يافتهاند. لذا از ديگر سو، ميتوان نگران بود که مبادا همزمانيِ اين اهانتها نشانهي آغاز شدنِ يک کجراهه باشد و ايجاد سَبْک (style) کند.
شايد نخستين نمونه از اين دست، به آهنگ "بيتربيت" از آلبوم ِ "عشق سرعت" متعلق به گروه کيوسک بازگردد. (4) ترانهي اين آهنگ مشتمل بر چند بند است که در انتهاي هر بند، دشنامي به قرينهي قافيه حذف شده است تا مخاطب آن را حدس بزند. بخشهايي از اين ترانه چنين است:
همه برنامهها پُره از غصه
مصاحبه با آدماي چرک و نشسته
فکر ميکنه خيلي کاردرسته
خجالت نميکشه مرتيکهي ...
کـُتاي قهوهاي، خندههاي لوس
مجرياي بيمعني و چاپلوس
ميگه همه دزدن، بقيه جاسوس
لعنت به هرچي آدم ِ ...
و پس از آن ترانهي "آقا! نگه دار!" از آلبوم "باغ وحش جهاني"، باز هم از گروه کيوسک:
فساد توي ده
فحشا توي شهر
فساد مالي و اداري
صحبت از فساد شد
حرف از فحشاست
آقاي رئيس! از عمهت خبر نداري؟
نمونهي ديگر ترانهي "مميز صفر" نوشتهي مهدي موسوي است، از آلبوم "هيچ هيچ هيچ" با صداي شاهين نجفي:
دستِ تو چوب و کلت و چوبهي دار
-البته شورت خانمت به کنار-
که مساويتر از مني انگار
پيش چشمان بستهي قانون
يک نمونهي ديگر، ترانهي اجرانشدهي "تو شبيه برادرم هستي" ِ يغما گلرويي است از کتاب "رانندگي در مستي":
حالا که مرکز جهان امروز
تختخوابِ يه نشمهي روسه
ديگه فرقي نداره دنيامون
توي دستِ کدوم ديوثه
و آخرين نمونه، ترانهي "قديس" شهيار قنبري از آلبوم "دلچسبيدهها"ست:
چه زيباست که فن نداري!
شادا بادبزن نداري!
تو همبهشت جان لنون
اما مارک چپمن نداري
مارک ديويد چپمن نداري
چپمن!
A B C D E "F U"
چهار ترانهي نخست، تلويحاً يا تصريحاً حاوي توهين به فرد از طريق اهانت به پيرامونيانِ مؤنثِ ايشان بود و واپسين نمونه (F U در ترانهي شهيار)، در لايهي زيرين خود، بر تهديد به "تجاوز جنسي" دلالت دارد.
دشنام دادن را ميتوان از منظر زبانشناسي اجتماعي نيز مورد بررسي قرار داد. يول در کتاب خود (5) به پژوهشِ پنهلوپه اِکِرت (6) اشاره ميکند و مينويسد:
در مطالعهاي مربوط به تفاوتهاي زبان در دو گروه (يکي در موقعيت اجتماعي بالا و ديگري در موقعيت اجتماعي پايين) در دبيرستانهاي ديترويت، اِکِرت (2000) کاربرد مکرر واژههاي تابو را در ميان گروه اجتماعي پايين، هم دختر و هم پسر، گزارش کرد. با وجود اين، در ميان گروه طبقهي بالاتر، افراد مذکر واژههاي تابو را فقط با افراد مذکر ِ ديگر به کار ميبردند، در صورتي که افراد مؤنث اصلاً آنها را به کار نميبردند.
دکتر تيمِسي جِي نيز در پژوهشي که در سال 2009 منتشر کرد، عنوان کرد که در آمريکا، چه مردان و چه زنان در حضور همجنس خود بيشتر دشنام ميدهند تا در حضور جنس مخالف. (7) وي در همين پژوهش، با استناد به کتابي از پروفسور توني مکاِنـِري(8) عنوان ميکند افرادي که از طبقهي اجتماعي پايينتر هستند، بیشتر از افرادي که از طبقهي اجتماعي بالاتر هستند دشنام ميدهند.
در ايران نيز، پژوهشي از سپيده ارباب، بر اين مسئله صحه ميگذارد که دشنامهاي جنسي و جنسي-خانوادگي، در بافت درونگروهي (يعني محيطي که فقط مردان يا فقط زنان در آن حضور دارند) بيشتر از بافت برونگروهي (يعني محيطي که از هر دو جنسيت در آن حضور دارند) به کار ميرود. (9)
ارتباط اين مطالعات (که مربوط به زبانشناسي اجتماعياند) با ترانه اين است که ترانه وقتي در قالب آهنگي به انتشار ميرسد، در واقع در بستر يک نوع بافت برونگروهي انتشار مييابد. زيرا خواننده و ترانهسرا ميدانند که هم مخاطبِ مرد خواهند داشت و هم مخاطبِ زن. لذا ناسزاگوييِ آنها در محيطي اتفاق ميافتد که از هر دو جنسيت در آن حضور دارند و در اين حالت، مرزهاي اخلاقي بيشتر از حالتي که فقط مخاطبِ همجنس حضور داشته باشد، گسسته ميشود.
********************************************************
پانويس:
1- درآمدي بر زبانشناسي معاصر، اُگريدي و دابروولسکي و آرُنُف، ترجمهي علي درزي، نشر سمت، چاپ سوم، 1389، صفحات 540 و 541
2- تکّهي "يه مَرده، يه مَرد"، در هر دو بندي که ذکر شد به صورت تأکيدي اجرا شده است. مثلاً صامت "ر" به صورت لرزشي (trill) و غلوآميز تلفظ شده است. اين اجراي تأکيدي و غلوآميز، واژهي "مَرد" را در تقابل با "نامرد" قرار ميدهد. در محاورات روزمره هم بسيار ديده شده است که با اطلاق تأکيدي و غلوآميزِ واژهي "مَرد" به يک مرد يا حتي به يک زن، تفکراتِ ضدّ زن، آگاهانه يا ناآگاهانه نمايندگي شوند.
3- البته در سبک رپ، تعداد ترانههاي سخيفي که در آنها دشنام به کار رفته است، کم نيست. اما اين نوشتار، به اين قبيل ترانهها نميپردازد.
4- سالها پيش از اين نمونه، در ترانهي "با من از ايران بگو!" (از ايرج جنتي عطايي و با اجراي داريوش) با واژهي "پتيارگان" مواجه بودهايم:
پرسهي يأس است در آواي اين پتيارگان
از زمين، از زندگي، از عشق، از ايمان بگو!
"پتياره"، هم دشناميست خطاب به زنان و هم واژهايست در معاني "مصيبت و بلا"، "جانور درنده و ديو و مخلوق اهريمني" و "زشت و ترسناک". بنا بر زبانِ ترانهي "با من از ايران بگو!" و نيز با در نظر گرفتن مخاطب واژهي "پتيارگان" منطقي به نظر ميرسد که براي آن تأويلي جز دشنام داشته باشيم.
5- بررسي زبان، جورج يول، ترجمهي علي بهرامي، ويراست سوم، 1385، صفحهي 296
6-Linguistic Variation as Social Practice ، پنهلوپه اِکِرت، 2000
7- The Utility and Ubiquity of Taboo Words، تيمِسي جِي، 2009
8- Swearing in English، مکاِنـِري، 2006
9- بررسي و طبقهبندي دشواژههاي رايج فارسي در تداول عامه، سپيده ارباب
*************************
*************************
((برای مطالعهی سایر مقالات وبلاگ، به بخش "نوشتههای پیشین" در سمت چپ وبلاگ مراجعه کنید.))